آب آینه
ابر باران
پله ای تا نیمه در ؛ عشق
فرو افتاده عکسش در پیاله
شاخه ای سبز
آویخته دستانش به سوی ِ آبی ِ دریا
و تو ای قمری
در جستجوی ِ خنکای ِ آفتابی
تا بخوانی
قصه را.
یا که چون، پروانه
روایت گاه ِ عشق گردی
در عبور از خود .
درد
درمانش ؛ تشنگی ِ لحظه ای
آواز
یا که
چون گل های ختمی
سر بلند و پر وقار
کرده ای دامان باااز .
تا بیابی
بر چینی از زلفش
گل ِ خوی کرده بر بالای ِ قامت را
و همه این ها
در گذار است
در گذار ؛ وقتی
صدای ِ شور ِ پااااااس و آن وفاداری
که دارد
سگ به اطرافش .
خنده ات می آید
آری
صفت پر معنی و من
در کلامم
بی توجه ، به ظاهر .
دیده بودم
آب ؛ پای ِ خسته ای در جوی را آرام
شستشو می داد وُ می گفتش
رنجه کردی تا که آیی
در کنار ِ جوی
امّا
امروز
حوض ِ کوچک ، حکم ِ دریا یافت
موج نه
پریشان خیر
آرام ِ آرام بود ، دریا
این صحیح است
می دانم
سر برون آرید از چاه
یا که
سخن تازه گویید ؛ هین
لیک
با تمام ِ قامتم
نشستم در دریا
امروز
و این را چشیدم با دو گوشم
قمری وُ پروانه وُ بلبل
بی حضور ِ
این الف بچّه
فاش کردند
آواز .
دیدنت
شادم می کند
وقتی کنارت هستم
نه از دنیا وُ نه
حتا از خودم
واهمه ای ندارم
گفته اند و شنیده ام
بارها
بهشت ، آنجاست که آزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد.